×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

چشم باز

× به امیدخدا تصمیم دارم کمی درمورد اوضاع اجتماع وشعر بنویسم
×

آدرس وبلاگ من

start123.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/start123

قایقی در کار نیست | اقبال معتضدی

 

1

باران می خواهم

بی هیچ تحمل

هوا می خواهم

بی هیچ کتمان

در این هوای بارانی

تو را می خواهم

بی هیچ تحمل کتمان

***

چه بغض بسته ای ست تمنا

در این زمین کویری ترک خورده

چه جان خسته ای ست در من

در این بی کرانۀ ابری .

خرداد82

 

2

در

یادها

می مانم چون مرگ

در کوره راه ِ آمد و شد ِ ارواح.

در توهم ِ بودن

از ترس انکار خود

از وحشت انکار تو

تنهایی ام را

مخاطب می سازم.

***

باز پاره ای خاطرات نا میرا؛

] بر تپه های مه آلود

کودکی ام ایستاده است هنوز

با پیراهنی که بوی شعر می دهد.[

***

در

یادها می مانم

مثل مرگ

در این طوفان می خوانم

چون ئوو...ئووی مرغهای دریایی.

زمستان 83

 

3

مسلّم است

اتّفاق،

ما را به هم می رساند و

دور می کند.

***

آویخته ایم سالها

چون دانه ای بی جنبش

از شاخه های تردید

***

مسلّم است

روزی

ما،شما،ایشان

با دستی سخت یا لطیف

کنده خواهیم شد

چه با دلخواه

چه در دهان بادی ژنده

***

با اینکه مسلّم است،

دلتنگ می شویم

و در شیارهای زمین

شعر می کاریم .

تیر 82

 

4

----------------------

کاج هستم

سبز،ساده،ماندگار

سرو هستم

ستبر،پاینده، استوار

عاج هستم:

میراثی از فیل های ماموت

ماه و ستاره ای کوچک بر شمشیری جنگجو

نیلوفری پیچیده بر عصایی کهنسال

تزئینی جادویی

بر ساز خنیاگری گمنام.

تیر 82

5

قناعت می کنم در شادی

قناعت می کنم در کامیابی

قناعت می کنم در بیان حقیقت

قناعت می کنم به سکوت

***

غرق می شوم در صبوری

غرق می شوم در نخواستن

غرق می شوم

در نگفتن ِ " دوستت دارم "

چه مرتاض ِ گناهکاری !

تیر 82

 

6

-----------------------

من در کمین خودم

چون سایه ای سمج

چون اخم سرزنشی چسبیده به هیکلم

من در کمین خودم

چون تیراندازی بومی

با چنته ای پر از خیالات زهر آلود.

می خزم در خود

چون گناه ، چون تحقیر،

به مرگ می مانم

در برابر عشق؛

و توفانی ویرانگر

در هجوم به گلدان رؤیاها.

***

من ساطور شده ام

با بوی زهم ِ ترس

ضربان می کنم در حلقم

در پره های بینی ام؛

چون بره آهویی

خود را می جهانم

در باد، در سنگ،

و پناه می جویم

در بی پناهی ِ جهان.

فروردین84

7

--------------------------

از باغ ِ تار

صدای تار می آید

صدای تو تار است

آواز ِ تار،گاه روشن است

گاه تار؛

آواز ِ تار

آنگاه که تاریک می شود

با قطار

تار می برند

اینجا

تنها باغ

تار نیست

باغ ِتار است

و آوای روشن تارها.

باغ ِتار، گاهی تار است

با قطار از باغ ِتار می گذری

با قطار تاریک است

تار ،تاریک نیست

آواز باغ ،تاریک نیست؛

بشنو:

صدای تار

تار است

ما از تونل می گذریم

ما در تار و پود سیاهی

تار شده ایم

گم شده ایم

ما غیر از سیاهی

نمی بینیم

ما غیر از آواز های تار

نمی شنویم

گویند در پی ِ تاری،روشنی آید

و...ما

از باغ ِتار می گذریم

و آوای پرندگان،

تار است

و واگن ها

اندوهبار.

سه شنبه 20 خرداد 1387 - 11:22:31 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم