×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

چشم باز

× به امیدخدا تصمیم دارم کمی درمورد اوضاع اجتماع وشعر بنویسم
×

آدرس وبلاگ من

start123.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/start123

چند شعر از آزيتا قهرمان

دنباله  این  خواب در کلمات تو

راه می رود

بهار  فرفره ای خسته در پیشانی خداست

نارنجی از طعم ها ی عید

وآیینه هایی کوتاهتر  از گفتگو

 

می دانستم برای پنجره     منظر ه ی تو

کافی  بود

روی غبار ساعت رد اسبها  گم  می شد

آهسته در تن می نشستی

وسال کهنه زخم مهربانی بود

با خارش مدام ........

--------------------------------------------------------------------------------

جای بدی ایستاده ام

بوته ها ی خار تا قلبم  رسیده و بالا تر ...

بر این لبه نوبت گرفته باد

و دستم هنوز شاخه ای ندارد برای گلابی

با اینهمه  ابر کشته وخانه هایی که تا کرده ام

زخم پیشانی سمتی ندارد

تنهایی  ورم می کند

عین زنی چا ق که جنگل ها  را می زاید

تا آسمان در برگهای او بخوابد ا

از اینهمه دوری

صدای راه نمی آید

تا برگهایی که پوشیده ام

شعر چشم ها ی تو را دارد

و دهان کودکی در خواب

وقتی اشک ها را دزدیده بود

جای بدی ایستاده ام

و دوستت دارم هی شکلی می شود برای باریدن

----------------------------------------------------------------------------

خانه ای نداشتی    و زمین

صفحه ی بازی شد

با خط های تو به تو

مثلثی با قله های کج تا بریزد

با این اسب مرده

از هر سو می رفتی گم بودم

خانه ای نداشتم

چمدانی با ایوان های بلند

چهار پیراهن و یک درخت

ریشه ای تا بپیچد به روزهای قطبی

آسمانی با زیپ های کیپ بسته

  شهر های تاشو در سینه ام

طلسم ابری به دور بازوان تو

یادگار ابروهای سیاه دخترانه

در باران های تند

بعد به تماشا زانو زدی

ماه سوراخی در آسمان

تا هرجای گم شدن

مسیر شعرها را عوض کند

و خواب ها را پشت و رو

تنها چشم های تو می توانست

مرگ را معطل کند

جانوری دست های مرا خورده بود

اما خال های اردیبهشت

زخم را جدی نمی گرفت

هشت سالگی

به اندازه ی ترکه های آلو

لاغر شده است

و تنهایی   منقار کوچکی دارد

از هرسو می آمدی

بازگشته بودم

گاهی عشق مرا می کشید

گاهی من عشق را به چنگ و دندان

دریده بودم

و این اتاق می رفت

با دیوانگانی در پشت شیشه ها

تا خندیدن را پهن تر کند

تابستان     با کتاب سفید پوسیده

کتاب نیچه را فروخته ام

و کاسه ی قدیمی و قندانی که در نداشت

پیراهن بنفش در کمد از سکه افتاده بود

خانه ای نداشتم

و از درزهای این دویدن

سوزن با لا می جهید

تو دنباله ی ابرها نبودی

و باد ادامه ی لوزی ها نمی شود

پایین تر از گودی خدا نمی افتم

نه      پیدا نمی شوم

روشن تر از کبوتری که زاییدم

و از من پرید

دهان و حشی ی زن را

حروف سیاه بالا می کشد

 

کوهی از کناره های ریخته

دندانه ای سپید در صدای علف ها

از لابلای این خطوط

مسیر بادها تا خانه ی تو می رسید...

   -----------------------------------------------------------------------------

 

آبي و سياه را   با هم   پوشيدي

پشت و رو     با درزهاي خار

و لخ كشيدي       دور تنم

چراغ آوردي

براي آيين هاي زوزه تا ته تاريكي

و مردي در ما سفرمي كرد

و در شن ها فرو مي شد

با كبوتران گيج   و   بيدهاي كج

و عبور او     در شيشه هاي قطار

غروب هاي دريده از گل برگ هاي لادن بود

او مثل لكه هاي عصر

روي سنگ ها      كوتاه افتاد

و مي پريد از دستهاي ما        در هرگز

اما نه چشمهايم را خوابيد

نه لب هايم را نوشت

نامم را نمي خواست حتي   بداند

برف ها كه مي آمدند          سهم باد مي شدي

پرنده اي بر سپيد بي منتها

قرمز پرهاي تو      پژمرده بود

و قلبت      شاخه شاخه     مي پوسيد

بس كه مرگ هايم      مي نشست در فراموشي اش

و زن   ژوليده   مي پرسيد

چشم انداز اين ابر        تا كجا ....

پيمودن     حروف وارونه

در آسمان پاشيده از ترس هاي توست

 

و مردي در ما سفرمي كرد

و چمدان هايش از زيادي شب       گم بودند

اين حاشيه از مسيرش          سرد مي گذشت

از روزهاي بد

زير پرچم هاي   پيشاني ات

جايي كه شعر مي سوخت

تا ناگهان تر       از پاييز چرخيدي

                         در برگ هاي افتادن

و نيم رخ سنگ پوشيدي

ما ويرانه هايت را     گذشته بوديم

من غائبان بودم       ابرهاي نارنجي

و ديگري خيس     از كنار مويرگ هاي تو     مي دويد

تا دروازه جسدهايي كه با اندازه درد       طي مي شود

تيغ ها       گوشواره ها      و رد خون

اين شهر آمد     تا لب دندانه هاي ماه

دريا رسيد      نزديك    بالشت

چه خوب ديوانه آمدي و رفتي

مرا كشاندي     در تلاقي اين زن و انگشترش

كنار سبزهايي كه مبهوتند

  درختي توت       در پرت هاي مسافر

  آتش كمي        آرامش ملافه ها و خش خش كاغذ

پرنده اي كه تنها   براي دانه هاي برف مي خواند

اما در اواخر      اين شب

صداي تيرها كه مي آيد

به وسوسه پرچم ها      اين سو ... نيا

در اين جاده     ماه     تعطيل است .

 

 

آزیتا قهرمان

متولد 1341 در مشهد

آوازهای حوا، 1371

تندیس های پاییزی، 1375

فراموشی آیین ساده ای  دارد، 1381

کتاب هفت 1، 2 و 3 برگزیده ی شعر امروز خراسان

سه شنبه 20 خرداد 1387 - 11:16:25 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم